--> پيرتاک <body><script type="text/javascript"> function setAttributeOnload(object, attribute, val) { if(window.addEventListener) { window.addEventListener('load', function(){ object[attribute] = val; }, false); } else { window.attachEvent('onload', function(){ object[attribute] = val; }); } } </script> <div id="navbar-iframe-container"></div> <script type="text/javascript" src="https://apis.google.com/js/platform.js"></script> <script type="text/javascript"> gapi.load("gapi.iframes:gapi.iframes.style.bubble", function() { if (gapi.iframes && gapi.iframes.getContext) { gapi.iframes.getContext().openChild({ url: 'https://www.blogger.com/navbar.g?targetBlogID\x3d5111494\x26blogName\x3d%D9%BE%D9%8A%D8%B1%D8%AA%D8%A7%D9%83\x26publishMode\x3dPUBLISH_MODE_BLOGSPOT\x26navbarType\x3dBLUE\x26layoutType\x3dCLASSIC\x26searchRoot\x3dhttps://pirtaak.blogspot.com/search\x26blogLocale\x3den_US\x26v\x3d2\x26homepageUrl\x3dhttp://pirtaak.blogspot.com/\x26vt\x3d5577119561592704537', where: document.getElementById("navbar-iframe-container"), id: "navbar-iframe" }); } }); </script>

پيرتاک

دوستان:

آرشيو

گويا
BBC
******* Comments********** ****
 



Tuesday, August 26, 2003

سراي بي كسي

در گذار روزگار لحظاتي پيش مي آيد كه غباري از غم بر همه’ زوايا و شئون زندگيت مي نشيند و جعبه مداد رنگي چشمت به طيف خاكستري محدود مي گردد. هنگام سخن گفتن هواي بيشتري با كلمات بيرون مي دهي و بيشتر به دوردست خيره مي شوي. در تنهايي خاطراتي را در ذهن مرور مي كني كه يادآور حرمان و هجران هستند و اين به تو كمك مي كند تا بيشتر در غم فرو بروي. موسيقي آرام و پر اندوه و اشعار حزين نيز دور از نظر نيستند. ولي اين همه براي چه؟ مگر شادي و نشاط لازمه’ زندگي نيست؟ پس غم خوردن براي چيست؟

درين سراى بي كسى, كسى بدر نمي زند
به دشت پرملال ما پرنده پر نمي زند
يكى زشب گرفتگان چراغ بر نمي كند
كسى به كوچه سار شب در سحر نمي زند
نشسته ام در انتظار اين غبار بى سوار
دريغ كز شبى چنين سپيده سر نمي زند
دل خراب من دگر خرابتر نمي شود
كه خنجر غمت ازين خرابتر نمي زند
گذرگهيست پر ستم كه اندرو بغير غم
يكى صلاى آشنا به رهگذر نمي زند
چه چشم پاسخ است ازين دريچه هاى بسته ات ؟
برو كه هيچكس ندا به گوش كر نمي زند
نه سايه دارم و نه بر بيفكنندم و سزاست
اگر نه بر درخت تر كسى تبر نمي زند. (هوشنگ ابتهاج ه-الف-سايه)

گوش سپردن به آواي خوش شجريان با شعر جان دار سايه, روح آدمي را به پرواز در مي آورد و تخيل را از بند زمان مي رهاند تا گذشته و حال را در كنار هم ببيني.

تو روبروي او نشسته اي و در سياهيِ شبِ چشمانش گم شده اي. ارتباط تماماً از كلمه بي نياز است و اشاره ها و پيامها بس عميق تر و اصيل ترند از آن كه كلمات را ياراي حملشان باشد. حرارتِ تنش بر تو مي تابد و جان مي گيري. هيچ حركتي نيست و همه’ ستارگان به نظاره اند. ماه گاه گاهي از پس ابر سرك مي كشد تا دزدانه عظمت و زيبائيش را تماشا كند. صداي امواج دريا مي آيد كه بر هم مي غلتند و از هم پيشي مي گيرند تا شايد از ارتفاع ديگري جمال رويش را ببينند ولي جرا’ت ندارند كه پاي از اقيانوس بيرون بگذارند. نسيم زلفش را چون افكار تو آشفته مي كند و تاريكيٍ شب در پس گيسوانِ زيبايش گم مي شود. رايحه’ بوي خوشش همه’ فضا را پر كرده و تو همه’ فضا را به درون سينه مي كشي و دلت نمي آيد ششهايت را خالي كني. آنقدر لطيف است كه با يك لمس مي شكند, حتي مي ترسي كه خيره گي چشمهايت به او آسيب برساند. آرزو مي كني كه زمان متوقف شود و تو باشي و او باشد و عشق باشد و اميد. ولي او خسته است, تو ملال آوري و او حوصله’ تو را ندارد, بر مي خيزد و مي رود.
اينسان است كه غم مي آيد و جاي هرچه شادي را مي گيرد و تو به غمش خوش آمد مي گوئي و با آن سرخوشي. باز موسيقي حزين و شعر غمگين و شبي اندوهگين..

Pirtaak  ||  7:12 PM