--> پيرتاک <body><script type="text/javascript"> function setAttributeOnload(object, attribute, val) { if(window.addEventListener) { window.addEventListener('load', function(){ object[attribute] = val; }, false); } else { window.attachEvent('onload', function(){ object[attribute] = val; }); } } </script> <div id="navbar-iframe-container"></div> <script type="text/javascript" src="https://apis.google.com/js/platform.js"></script> <script type="text/javascript"> gapi.load("gapi.iframes:gapi.iframes.style.bubble", function() { if (gapi.iframes && gapi.iframes.getContext) { gapi.iframes.getContext().openChild({ url: 'https://www.blogger.com/navbar.g?targetBlogID\x3d5111494\x26blogName\x3d%D9%BE%D9%8A%D8%B1%D8%AA%D8%A7%D9%83\x26publishMode\x3dPUBLISH_MODE_BLOGSPOT\x26navbarType\x3dBLUE\x26layoutType\x3dCLASSIC\x26searchRoot\x3dhttps://pirtaak.blogspot.com/search\x26blogLocale\x3den_US\x26v\x3d2\x26homepageUrl\x3dhttp://pirtaak.blogspot.com/\x26vt\x3d5577119561592704537', where: document.getElementById("navbar-iframe-container"), id: "navbar-iframe" }); } }); </script>

پيرتاک

دوستان:

آرشيو

گويا
BBC
******* Comments********** ****
 



Thursday, August 28, 2003

مرتضي كيوان

بهار خوابگاه امير آباد, آكنده است از شكوفه و گل و بوي عطر ياس و نواي خوش و دلهاي عاشق. افسار دل رها كني معلوم نيست سر از كجا بر آورد. شب كه سر بر چمنهاي نمناكش بگذاري و به گنبد فلك خيره شوي, چادر مونجوق دوزي شده’ شب را بيني كه كهكشان پر ستاره را ماند. زمينش كم از آسمان نيست به ستاره باري, مملو از رفاقتهاي بي ريا و با صفا و زلالي كه نمونه اش را هيج كجا نتوان يافت. بسيار آموختم از ياران يكدلش كه مسكنت و فقر مادي را به غناي وفا و صفا جبران كردند. در ميانشان دوستي داشتم از مريدان و پيروان مرحوم شاملو. با او تازه به وادي شاملو قدم گذارده بودم هنگام نشر سخنان جنجاليش در مورد فردوسي و كاوه و مجادله’ ادبيش با مرحوم اخوان. از قبل ارادت غيابي داشتم به مرحوم اخوان و اندكي هم متا’ثر بودم از حال و هواي ناسيوناليسم ايران قبل از اسلام و بالطبع رنجيده بودم از آن سخنان. شبي را اتفاق به شعر خواني افتاد در اتاقمان با چند دوست ديگر. يكيشان كه نازكتر بود از برگ گل و هركجا هست خدابه سلامت داردش, اهل شعر بود از ديار آذرستان با حافظه اي شگرف و طبعي لطيف. با هم خوانديم و خوانديم و خوانديم تا پاسي از شب. از باب مزاح با دوست شاملوئي و بابت دلخوريي كه از سخنان مرحوم شاملو داشتيم شروع به لودگي كرديم اطراف شعر "بارون مياد شرشر". در ميان لودگي و مزاح كم كم به زبان زيبا و كلام شيوا و شعر سهل و ممتنع او دل بستم. چندي گذشت و اندك اندك به خواندن آثار و گوش سپردن به صداي شاملو مشغول شدم. در اين ميان چند نام توجهم را به خود جلب كرد, يكيشان نام "مرتضي كيوان" بود. شاعري با آتيه’ درخشان كه در حلقه شاگردان محدود نيما جاي خاصي داشته و در انفوان جواني در جريان كودتا 28 مرداد در دام دژخيم پليد گرفتار آمد و جان جوانش بر سر آرمان نهاد. چند شعر ناب شاملو به او هديه شده است. بعدها خواهم نوشت راجع به ستاره اي كه در آسمان ادبيات ايرن زمين از تيرگي برآمد و در خون نشست و رفت. روانش شاد.

از عموهايت

نه به خاطر آفتاب , نه به خاطر حماسه
به خاطر ساية بام كوچكش
به خاطر ترانه ئي
كوچك تر از دست هاي تو

نه به خاطر جنگل ها , نه به خاطر دريا
به خاطر يك برگ
به خاطر يك قطره
روشن تر از چشم هاي تو

نه به خاطر ديوارها – به خاطر يك چپر
نه به خاطر همة انسان ها – به خاطر نوزاد دشمنش شايد
نه به خاطر دنيا – به خاطر خانة تو
به خاطر يقين كوچكت
كه انسان , دنيائي ست

به خاطر آرزوي يك لحظة من كه پيش تو باشم
به خاطر دست هاي كوچكت در دستهاي بزرگ من
و لب هاي بزرگ من
بر گونه هاي بي گناه تو

به خاطر پرستوئي در باد , هنگاهي كه تو هلهله ميكني
به خاطر شبنمي بر برگ , هنگامي كه تو خفته اي
به خاطر يك لبخند
هنگاهي كه مرا در كنار خود ببيني

به خاطر يك سرود
به خاطر يك قصه در سردترين شب ها , تاريك ترين شبها
به خاطر عروشك هاي تو , نه بخاطر انسانهاي بزرگ
نه به خاطر شاهراه هاي دور دست

به خاطر ناودان , هنگامي كه مي بارد
به خاطر كندوها و زنبورهاي كوچك
به خاطر جار بلند ابر در آسمان بزرگ آرام
به خاطر تو
به خاطر هر چيز كوچك و هر چيز پاك به خاك افتادند
به ياد آر !
عموهايت را ميگويم
از مرتضي سخن ميگويم .

Pirtaak  ||  9:54 PM