--> پيرتاک <body><script type="text/javascript"> function setAttributeOnload(object, attribute, val) { if(window.addEventListener) { window.addEventListener('load', function(){ object[attribute] = val; }, false); } else { window.attachEvent('onload', function(){ object[attribute] = val; }); } } </script> <div id="navbar-iframe-container"></div> <script type="text/javascript" src="https://apis.google.com/js/platform.js"></script> <script type="text/javascript"> gapi.load("gapi.iframes:gapi.iframes.style.bubble", function() { if (gapi.iframes && gapi.iframes.getContext) { gapi.iframes.getContext().openChild({ url: 'https://www.blogger.com/navbar.g?targetBlogID\x3d5111494\x26blogName\x3d%D9%BE%D9%8A%D8%B1%D8%AA%D8%A7%D9%83\x26publishMode\x3dPUBLISH_MODE_BLOGSPOT\x26navbarType\x3dBLUE\x26layoutType\x3dCLASSIC\x26searchRoot\x3dhttps://pirtaak.blogspot.com/search\x26blogLocale\x3den_US\x26v\x3d2\x26homepageUrl\x3dhttp://pirtaak.blogspot.com/\x26vt\x3d5577119561592704537', where: document.getElementById("navbar-iframe-container"), id: "navbar-iframe" }); } }); </script>

پيرتاک

دوستان:

آرشيو

گويا
BBC
******* Comments********** ****
 



Monday, August 23, 2004

نامه های هدايت
اين نامه (۲۰ تیر ۱۳۲۷ یا شایدم ۱۳۸۲) را بخوانيد تا بعد در اطرافش صحبت کنيم.

اين نامه رو يه وقتی خوندم که بحث نهادينه شدن و برگشت ناپذیری اصلاحات در جامعه ی ایران و انبساط طبقه ی متوسط و اين جور خزعبلات مث پشکل تو دهن آقايون می چرخيد. راستش وقتی نامه رو تموم کردم٬‌ دوباره و سه باره هم خوندمش٬ پاک پشمام ريخت. انگار نه انگار که نامه رو پنجاه و اندی سال پيش نوشتن٬‌ بند بندش برای امروزم صادقه٬ مث خود صادق هدایت. يادمه می گفتن دیگه کار از کار گذشته٬‌ اين همه روزنامه رو چيکار می کنن؟‌ ابوی فرمودن با خوندنشون بواسيرم عود می کنه٬ يه شبه در همه رو گل گرفتن. این روزنامه ی آخری رو باحال بستن٬‌ اصلاً‌ کیف کردم٬‌ گفتن چون سردبیرش به صاحب امتیازش سلام نکرده پس رَتَتَ٬‌ بابا ایولله. بازار کتاب مونده بود که به سلامتی به اونم ترکون زدن رفت. حالا يارو مرتیکه ی کوسه برگشته می گه مصلحت نظام در اينه که مردم رو تو صحنه نگه داريم٬ یعنی: شوور زهرا خانوم اینا٬ چراغ سبزه٬ شما هم می تونین سیفون رو بکشین. من که بعضی مواضعم مث آتشفشان کوه فوجی دچار انفجار و حريق شد. خاک بر سر ما کنن که زورمون رو داديم دست اينا و بهشون التماس می کنيم. توی اين هير و ويری ابوی فرمان دادن که لباس ملی درست کنيم. فردا هم وزارت لباس ملی تشکيل می شه و ديگه خر بیار و باقالی بار کن. شرت خشتمالی و تنبون و لٌنگ و ردا و گيوه و دستار و بقيه ی قضايا. البته خوبی لباس مردونه ی ملی اينه که صفر تا صدش دو ثانيست. جون خودم به درد فيلمای پورنو می خوره٬‌ سه سوت در می آد. البته من وارد بحث لباس نسوان نمی شم چون يخورده مشکل داره٬‌ قضيه ی صفحه بندی و ايناشو می گم. دو روز دیگه هم مث صفر مراد نیازف گیر می ده به نون سنگک و می گه باید اسم ننم اینا رو باید بذارین روش٬ یا مثلاً‌ بجای چارشنبه بگین سیدشنبه. يکی دیگشون که بعلت عادت زشتش ته پارچ گذاشتن جلوی چشمای باباغوریش تا شاید در موال رو با آشپزخونه اشتباه نگیره یا خدای نکرده صبيه رو به جای والده ی بچه ها آسیب نزنه٬‌ فرمان مشروطیت داده برای جامعه ی امريکا. حالا یکی نیست به ایشون بگه حاجی تا حالا با اون چشمای عقابیت ماکت کره ی زمین رو دیدی تا ابعاد قضیه دستت بیاد. بقيشونم که صب تا غروب راجع به ترکوندن دنيا تئوری می دن. کی باشه که محمود افغان نامی بياد و ابوی رو به سرنوشت علامه ی مجلسی دچار کنه تا حضرات بفهمن دنبه چه بلایی سر خروسی می آره که بی موقع می خونه.

Pirtaak  ||  2:05 PM