خاطرات ملوکانه
چنديست باد بی مروت نخوت در دماغ مبارکمان پيچيده است و خلايق را از آنی که هستند هم کمتر می بينيم. ناظم الاطباء دربار را فرموديم تا چاره ای بیانديشد. دوشينه تقاضای شرفيابی نمود که اجابت فرموديم. امان خواست تا درمان بگوید٬ اذن فرمودیم٬ حرامزاده جسارت کرد و با ترس و لرز فراوان به عرض شريف همايوني رسانید که عيب از دماغ بی مثال سلطان جهان دار است. چشمه ی مهرمان به آتشفشان خروشان خشم بدل گشت و بلغم همایونی طغیان نمود٬ خواستيم تا مدعی را سياست کنيم و در کوره ی غیظ بسوزانیم از باب تاديب خلایق٬ ضامن آوردند که امان داده ایم. پس جان بی مقدار وی به خاندان وسیعش بخشيديم و از سر تقصيرات فراوانش گذشتيم. حاليه که در بحر اندیشه غور می فرمائیم و به خرد لایزال همایونی رجوع می نمائیم ملاحظه می کنیم که پدرسوخته پر بی راه هم نمی گفته. پس اراده ی ملوكانه بدان تعلق گرفت تا از باب اصلاحات و پیشتازی در عرصه ی روزگار اجازه دهيم تا آن طبيب حرامزاده بخشی از دماغ مبارک که در تصور ناقصش مخدوش است را بردارد.
سلطان بی مثال بلاد اينترنتيه٬ پيرتاک کبير.