--> پيرتاک <body><script type="text/javascript"> function setAttributeOnload(object, attribute, val) { if(window.addEventListener) { window.addEventListener('load', function(){ object[attribute] = val; }, false); } else { window.attachEvent('onload', function(){ object[attribute] = val; }); } } </script> <div id="navbar-iframe-container"></div> <script type="text/javascript" src="https://apis.google.com/js/platform.js"></script> <script type="text/javascript"> gapi.load("gapi.iframes:gapi.iframes.style.bubble", function() { if (gapi.iframes && gapi.iframes.getContext) { gapi.iframes.getContext().openChild({ url: 'https://www.blogger.com/navbar.g?targetBlogID\x3d5111494\x26blogName\x3d%D9%BE%D9%8A%D8%B1%D8%AA%D8%A7%D9%83\x26publishMode\x3dPUBLISH_MODE_BLOGSPOT\x26navbarType\x3dBLUE\x26layoutType\x3dCLASSIC\x26searchRoot\x3dhttps://pirtaak.blogspot.com/search\x26blogLocale\x3den_US\x26v\x3d2\x26homepageUrl\x3dhttp://pirtaak.blogspot.com/\x26vt\x3d5577119561592704537', where: document.getElementById("navbar-iframe-container"), id: "navbar-iframe" }); } }); </script>

پيرتاک

دوستان:

آرشيو

گويا
BBC
******* Comments********** ****
 



Monday, July 18, 2005

کنسرت لطفي

هفته ي قبل محمدرضا لطفي به اتفاق پسرش اميد و يه ضربي اينجا کنسرت دادن. اولش که طبق معمول برنامه هاي (يا بي برنامه گي هاي) ايراني معلوم شد که سالن کنسرت تا دوسال آينده زير تعمير خواهد بود و محل اجرا به سالن ديگه اي انتقال يافته. چون هيچ نشانه يا راهنمايي از محل اجرا وجود نداشت، پس از کلي ماجراجويي و بالا و پايين رفتن سالن رو پيدا کرديم و رفتيم مث بچه ي آدم اونجا نشستيم. يه نيم ساعتي که گذشت يک آقاي گيس بلند با ريش دم اسبي (از حد بزي گذشته بود) اومد و پس از تشکر از ما و عذر خواهي بابت تاخير اعلام برنامه کرد. پس از چند لحظه جواني بسيار لاغر و بلند قد با موهاي نمره ي ۴ خيلي بي سر و صدا رو سن ظاهر شد و آهسته روي زمين نشست. يه سه تار که هم اونجا بود رو برداشت و شروع کرد به کوک کردنش. داشتم يواش يواش به اين نتيجه مي رسيدم که اين حضرات هنرمند مي آن اينجا و کنسرت مي ذارن فقط براي اينکه که بچه هاشونو معرفي کنن. بنا بر تجربياتي که از اجراهاي آقا زاده هاي (براي پسر گوگوش بايد بگم خانوم زاده هاي) هنرمندا داشتم منتظر برنامه اي خيلي ضعيف از اميد لطفي بودم. جوان خجالتي نم نمک شروع به نواختن کرد و آهسته آهسته سرپنجه هاش و گوش ما رو با سه تار گرم کرد. قطعه خيلي ساده و خودموني شروع و کم کم از حال و هواي ايراني خارج شد. تکنيک نوازندگي بين سه تا و تنبور و گيتار نوسان مي کرد. فضاي موسيقيايش لحظه به لحظه از دنياي واقعي فاصله مي گرفت و ما رو به زيبائي هاي وهم آلودي رهنمون مي شد که من شخصاً تا به اون روز تجربش نکرده بودم. يه چيزي مث بنگ زدن بود، نشئت مي کرد و بال پروازت مي داد. رقص شعله هاي آتش توي تاريکي شب وسط يه بيابون. موسيقيش جهاني بود و مي شد با هر سازي اجراش کرد. سه تار مث موم تو دستش مي چرخيد. اين پسر تمام عمر موسيقي خورده. هرچي از زيبايي کارش و احساسي که با شنيدن سازش داشتم بگم حق مطلب رو ادا نکردم. يه تيکه هم آواز خوند. جون مي داد از غزي هاي عراقي يا حافظ انتخاب کنه ولي از مولوي خوند. پسر هم مثل پدر بد صداست. ساز رو که زمين گذاشت ما هنوز فرود نيومده بوديم و بقول رفقا هنوز وصل بوديم که با صداي کف زدن تماشاچيا به عالم ناسوت برگشتيم.
قسمت بعد رو لطفي با مهرداد اعرابي اجرا کردن، تار و ضرب. درويشي درشت اندام و سپيد پوش با يال و کوپال سفيد پا روي سن گذاشت. تارشو کوک کرد و زخمه بر دل تار زد. خوب، ضربي که اصلاً در اندازه هاي لطفي نبود ولي صداي تار جبران مي کرد. راست پنجگاه مي زدن. بداهه نوازي بود که الحق زيبا اجرا شد. پيرمرد کلي هم وسطاش خوند که مهارتش در موسيقي ايراني بدصداييش رو جبران مي کرد. يه جاهاييش هم دو نفري دف زدن و تا انتهاي بخش دوم برنامه خوب درخشيدن. آخر کار هم لطفي کمونچه زد با دف اميد و ضرب مهرداد اعرابي. چه کمونچه اي ميزنه اين مرد. جوهرش که باشه ها وسيلش مهم نيست. کار که تموم شد حضرت استاد براندازي هم از مجلس کردن و با چنتا از خانوما ايما و اشاره هايي رد و بدل کردن و سن رو ترک گفتن.

Pirtaak  ||  6:14 PM