--> پيرتاک <body><script type="text/javascript"> function setAttributeOnload(object, attribute, val) { if(window.addEventListener) { window.addEventListener('load', function(){ object[attribute] = val; }, false); } else { window.attachEvent('onload', function(){ object[attribute] = val; }); } } </script> <div id="navbar-iframe-container"></div> <script type="text/javascript" src="https://apis.google.com/js/platform.js"></script> <script type="text/javascript"> gapi.load("gapi.iframes:gapi.iframes.style.bubble", function() { if (gapi.iframes && gapi.iframes.getContext) { gapi.iframes.getContext().openChild({ url: 'https://www.blogger.com/navbar.g?targetBlogID\x3d5111494\x26blogName\x3d%D9%BE%D9%8A%D8%B1%D8%AA%D8%A7%D9%83\x26publishMode\x3dPUBLISH_MODE_BLOGSPOT\x26navbarType\x3dBLUE\x26layoutType\x3dCLASSIC\x26searchRoot\x3dhttps://pirtaak.blogspot.com/search\x26blogLocale\x3den_US\x26v\x3d2\x26homepageUrl\x3dhttp://pirtaak.blogspot.com/\x26vt\x3d5577119561592704537', where: document.getElementById("navbar-iframe-container"), id: "navbar-iframe" }); } }); </script>

پيرتاک

دوستان:

آرشيو

گويا
BBC
******* Comments********** ****
 



Friday, July 22, 2005

دزد و قاضي (پروين اعتصامي)

برد دزدي را سوي قاضي عسس
خلق بسياري روان از پيش و پس
گفت قاضي کاين خطا کاري چه بود
دزد گفت از مردم آزاري چه سود
گفت بد کار را بد کيفر است
گفت بد کار از منافق بهتر است
گفت هان برگوي شغل خويشتن
گفت هستم همچو قاضي راهزن
گفت آن زرها که بردستي کجاست
گفت در هميان تلبيس شماست
گفت آن لعل بد خشاني چه شد
گفت مي دانم مي داني و چه شد
گفت پيش کيست آن روشن نگين
گفت بيرون آر دست از آستين
دزدي پيدا و پنهان کار توست
مال دزدي جمله در انبار تو است
تو قلم بر حکم داور ميبري
من ز ديوار و تو از در ميبري
حد بگردن داري و حد ميزني
گر يکي بايد زدن صد ميزني
مي زنم گر من ره خلق اي رفيق
در ره شرعي تو قطاع الطريق
مي برم من جامه درويش عور
تو ربا و رشوه مي گيري به زور
دست من بستي براي يک گليم
خود گرفتي خانه از دست يتيم
من ربودم موزه و طشت و نمد
تو سيه دل مدرک و حکم و سند
دزد جاهل گر يکي ابريق برد
دزد عارف دفتر تحقيق برد
ديده هاي عقل گر بينا شود
خود فروشان زودتر رسوا شوند
دزد زر بستند و دزد دين رهيد
شحنه ما را ديد و قاضي را نديد
من به راه خود نديدم چاه را
تو بديدي کج نکردي راه را
مي زدي خود پشت پا بر راستي
راستي از ديگران مي خواستي
ديگر اي گندم نماي جو فروش
با رداي عجب عيب خود مپوش
چيره دستان مي ربايند آنچه هست
مي برند آنگه ز دزد کاه دست
در دل ما حرص آلايش فزود
نيت پا کان چرا آلوده بود
دزد اگر شب گرم يغما کردن است
دزدي حکام روز روشن است
حاجت ار ما را ز راه راست برد
ديو قاضي را به هر جا خواست برد

Pirtaak  ||  11:32 AM